این داستانهای دزدی همینجوری ادامه داشت تا اونجایی ک ما داشتیم بعد از کلی دزدی کردن استراحت می کردیم ک این سوم ریاضیای خون آشام دیو صفت با یک حمله ی نا جوانمردانه به ماژیکایی ک حق مسلم ما بود اونا رو غارت کردن و ما را در ماتمی بس شگرف نشاندند! بعد از اون وقتی که در سرمای بی شافاژ کلاس به کلاس دوم انسانی مهاجرت کردیم با چشمای آبیمون با ی صحنه ی سوزناک مواجه شدیم...بله...ماژیکای مظلوم ما مورد هجوم نقاشان و خاطره نویسان بی اصول دوم انسانی قرار گرفته بود...ما دیگه نتونستیم این بی آبرویی بزرگ رو تحمل کنیم پس طی عملیات والفجر دزدانه این دزدان نا بکار بی تجربه را شگفت زده کرده و ماژیکامونم پس گرفتیم! ولی الان چن روزیه ک با شروع ترم جدید بازم ماژیک کم آوردیمو این نوه کوچیکه ی منم از این مرواریدای باقی مونده(استعاره از ماژیکای رنگارنگ)ب عنوان لاک ناخوناش استفاده میکنه...عجبا...باید دوباره دست ب کار شیم
یکی دیگه از اسلوب دزدی ما،سرقت از بوفه مدرسه اس! به شیوه های بسیار بسیار نوین: 1-چپوندن لواشک در آستین هانیه... 2-گذاشتن مغز تخمه و کیک در کلاه هانیه 3-قرار دادن بیسکوییت در جوراب هانیه... 4-آغشته کردن سایر خوراکی ها در زیر بغل هانیه... کلا فکر کنم هانیه نقش کیف سامسونت برامون داشت...! البته بگما همه ی این دزدیهای بین المللی با مانع هایی مثل قفل شدن در توسط میر داماد و جیغ و داد های نوه کوچیکم ک در این راه شریف به ما خیانت کرد مواجه شد و باز هم سر ما بی کلاه موند... در یکی از عملیاتمون که با دستان توانمند نوه ی جوبیم(از تو جوب پیداش کردیم)انجام میشد توسط اینتر پول جمع آورچی با شکست رو ب رو شد...!!! آخرشم عقده ی ی دزدی جانانه ب دل من پیر مرد میمونه...
یکی دیگه از سر گرمی هایی ک ما داریم شمردن هیس های خانم تاریخه(اکرمی) انگار جا نفس میگه:هیس...هیس! ما ی روز شمردیم حدودا 123 تا هیس گفت این عجوزه!در کمتر از یک ساعت! نوه کوچیکم میگه:مث اونایی میمونه ک از نسل مغول هاس! (خو راس میگم...)
من،عاطفه راوی داستانم و میخام سر گذشت دوستامو خودمو در سال سوم انسانی بنویسم.
در اوایل سال ک تازه وارد سوم شدم حوصله نداشتم بنویسم،راستش شور و شوق قدیمو ندارم...
اما گذشته از اینا با همکاری نوه ام ک وبلاگ درست کرده و با تشویق اون ک خاطره از خودمون بنویسیم و اونجا بذاریم،تصمیم گرفتم وقت اضافه ای که دارم اختصاص بدم ب خاطره نویسی....
ما پنج نفریم توی کلاس ک گاهی ردیف یکی ب آخر و گاهی ردیف آخر میشینیم.
ازنظر درسی گاهی وقتا پیروز و و موفق و گاهی وقتا لشکر شکست خورده ایم و نمره هامونم همیشه پشت سر همه...
در میان دوستان گاهی محبوب و گاهی دشمن دسته اولیم...
ما تو کلاسمون خیلی حرف میزنیم،هم گفتاری و هم نوشتاری...
برا همین تو کلاس چ حرف بزنیم و چ حرف نزنیم یا حتی اگه دیگران واس جلب توجه حرف بزنن و کلاس شلوغ بشه مقصر ما هستیم و کاسه کوزه ها همیشه سر ما پنج نفر میشکنه...
شلوم.ما ی گروه نانازیم به اسم همپای دزدی.چون خاطرات خوشمل و نایسی باهم داریم دلمون خاس بثبتیم...همین!
منم به عنوان نویسنده کوچولوترین عضو خونواده ی باهال همپای دزدی ام!